تحیر سوخت پروازم فسردن کرد پامالم
به زیر آسمان در بیضه خون شد شوخی بالم
نه پروازم پر افشانی ، نه رفتارم قدم سایی
غباری در شکست رنگ دارم ، گردش حالم
تمنایی نمی دانم ، تو لایی نمی فهمم
جبین ناله ای بر آستان درد می مالم
شرار بی دماغم رنج فرصت برنمی دارد
چه امکانست سازد عمر پامال مه و سالم
تب شوقت چه آتش پخت در بنیاد شمع من
که شد سرمایهٔ هستی سراپا حرف تبخالم
ز درد نارساییهای پروازم چه می پرسی
چو مژگان در ازل این نامه واکردند از بالم
نوای درد دل نشنیده اند آخر درین محفل
شکستی کاش می شد ترجمان رنگ احوالم
ز وضع خامش من حیرت دیدار می جوشد
ادب سازم نفس می کاهم و آیینه می بالم
خمار وصل و خرسندی بجوش ای گریه تا گریم
اسیر عشق و بی دردی ببال ای ناله تا نالم
ندانم گل فروش باغ نیرنگ کی ام بیدل
هزار آیینه دارد در پر طاووس تمثالم